مبانی نظری سبک های تفکر و نگرش های ناکارآمد فرزند پروری والدین بر اضطراب کودکان
مبانی نظری سبک های تفکر و نگرش های ناکارآمد فرزند پروری والدین بر اضطراب کودکان |
دسته بندی | روانشناسی و علوم تربیتی |
فرمت فایل | docx |
حجم فایل | 86 کیلو بایت |
تعداد صفحات فایل | 43 |
وراثت و ژنتیک
اولین مکانیسمی که می تواند همپوشی بین اختلالات اضطرابی والدین و کودک را توضیح دهد انتقال ژنتیکی است . مطالعات ژنتیکی رفتار تخمین زده اند که بیش از پنجاه درصد از آمادگی و استعداد اضطراب (مثل حساسیت برای اضطراب، بازداری رفتاری ، ترس از ارزیابی منفی) ارثی است و از والدین به کودکان منتقل می شود (استاین، جنگ، لیویسلی[1]،2002). در مقایسه با زمینه و استعداد اضطراب ، سهم ژنتیک برای اختلالات خاص اضطرابی کمتر از 30 درصد گزارش شده است (کندلر، نیئل، کسلر، هیز، ایوس،[2]1992) . هم مطالعات خانوادگی و هم مطالعات بر روی دو قلوها سهم مشخصی از نقش ژنتیک در اختلالات اضطرابی کودکان نشان داده اند. اختلالات اضطرابی در کودکانی که والدین آنها دارای اختلالات اضطرابی یا اختلالات اضطرابی همراه با افسردگی (بیدل و تورنر[3]، 1997به نقل از مانیاسیس، هادسون، وئب، آلبانو[4]،2004)، اضطراب اجتماعی (مانچینی[5]،1996،به نقل از مانیاسیس، هادسون، وئب، آلبانو،2004)، ترس از فضاهای باز (کاپس،سیگمن، سینا، هنکر، و والن[6]،1996 به نقل از مانیاسیس، هادسون، وئب، آلبانو،2004) بودند گزارش شده است.چندین مطالعه بر روی دو قلوها (به عنوان مثال تاپر و مک گافین[7]، 1995 به نقل از مانیاسیس، هادسون، وئب، آلبانو،) نقش ژنتیک را در اختلالات و نشان های اضطرابی کودکان نشان داده اند.
1-1-2-2- بازداری رفتاری[8]
یکی ازعامل های سرشتی که در رابطه با اضطراب کودکی زیاد مورد آزمایش قرار گرفته است، صفتی بنام بازداری رفتاری است. بازداری رفتاری جنبه ای از خلق و خو است که در آزمایشگاه قابل اندازه گیری است که با تمایل محدود به کاوش و شناسایی و همین طور دوری از چیزهای جدید و تازه مشخص می شود (کاگن، رزنیک، گیبونز[9]، 1988 به نقل از مانیاسیس، هادسون، وئب، آلبانو،2004)
وجود مداوم این ویژگی (بازداری رفتاری) در اوایل دوران کودکی، با اختلالات چندگانه اضطرابی در اواسط کودکی و با اضطراب اجتماعی در نوجوانی رابطه دارد(اسکارتز، اسنیدمن و کاگن[10]، 1999 به نقل از مانیاسیس، هادسون، وئب، آلبانو،2004). بازداری رفتاری با مراقبت بیش از حد والدین در رفتار با کودک رابطه دارد (آنتونی، برون، بارلو[11]، 1991) . با توجه به اینکه بازداری رفتاری کودکان را در برابر اختلالات اضطرابی آسیب پذیر می کند و مشخص شده است که این ویژگی خیلی نا پایدار است . عنوان شده است که اکثریت نوزادانی که خصوصیات باز داری رفتاری دارند وقتی بالغ شوند این خصوصیت را از دست می دهند.
2-1-2-2-خلاصه و نتیجه گیری
متغیر های ژنتیکی احتمالا به عنوان متغیرهای تسریع کننده عمل می کنند و می توانند کودکان را در خطر اختلالات اضطرابی قرار دهند. عوامل خانوادگی احتمالا در رشد اختلالات اضطرابی در خانواده هایی که زمینه اضطراب را دارند ، کمک کننده هستند و ممکن است همپوشی زیاد اختلالات اضطرابی در خانواده ها را توضیح دهند( بیگلز و برنچمنت- تاوسنت[12] ،2006) .داده های گسترده ای مطرح می کنند که علاوه بر ژنتیک/بیولوژی ، عامل های دیگری در رشد اضطراب نقش دارند و عوامل غیر بیولوژیکی می بایست بیشتر مورد ملاحظه و مطالعه قرار گیرند(کندلر، نیئل، کسلر، هیز، ایوس،1992).
2-2-2- دلبستگی[13]
چندین نوع مطالعه رابطه بین دلبستگی و اختلالات اضطرابی رامورد مطالعه قرار داده اند نخست مطالعات صعودی- نزولی بر روی فرزندان والدینی که دلبسته ناایمن بودند نشان داده است که مادران دلبسته ناایمن، دارای اختلال اضطرابی بودند و در پی آن کودکان آنها نیز خطر بالایی برای ابتلا به اختلالات اضطرابی داشتند (ماناسیس، برادلی، گلدبرگ، هود، و اسوینسون[14]، 1995و 1994)
دوم مطالعات به شکل نزولی- صعودی شامل کودکان با مشکلات دلبستگی و اضطرابی نشان داده اند که دلبستگی های ناایمن با نشانه های اضطرابی در کودکان رابطه دارند (وارن، هاستون، اجلند و اسروف[15]، 1997، و بارنت، اسکافسما، گوزمن و پارکر[16]، 1991 به نقل از بیگلز و برنچمنت- تاوسنت،2006).
تعداد اندکی از مطالعات رابطه دلبستگی با پدر و اضطراب را مطالعه کرده اند و به عنوان کرده اند دلبستگی پدر- کودک به طور خاص با رفتارهای اجتماعی اضطرابی کودک رابطه دارند (بیگلز، برنچمنت، تاوسنت، 2006).
3-2-2-روابط خانوادگی
1-3-2-2- نزاع زناشویی
شواهد زیادی برای ارتباط نزاع والدین و اختلالات اضطرابی خاصی در کودکان وجود ندارد ولی تعدادی مطالعه رابطه نزاع والدین و نشانه های کلی و عمومی اضطراب را در کودکان مورد بررسی قرار داده اند.
به طور کلی تحقیقات نشان داده اند که دیدگاه کودکان نسبت به دعواهای والدین مهم است و نسبت به تغییر ساختار خانواده (مثل طلاق)، کارکردهای کودکان را بهتر پیش بینی می کند (کامینگز[17]، 1994). در یک مطالعه طولی که توسط هانسل[18] (1989، به نقل از بیگلز، برنچمنت، تاوساینت، 2006) انجام شد، گزارش نوجوانان از تعارضات خانوادگی با اضطراب بیشتر در آنها مرتبط بود و در عوض طلاق والدین اضطراب را پیش بینی نمی کرد. دو مطالعه مقطعی که توسط کامینگز، کوک-مورای و پاپ[19] (2003) انجام شد نشان داد که جنبه هایی از نزاع والدین با اختلالات اضطرابی مرتبط است . این تحقیق پیشنهاد می کند که پرخاشگری والدین نسبت به یکدیگر در طول درگیری با اختلالات اضطرابی کودکان رابطه دارد.
2-3-2-2-کیفیت ازدواج
شواهدی وجود دارد که کیفیت رابطه زوج ها در اوایل زندگی کودک، اضطراب در آینده را پیش بینی می کند. برای مثال رضایت زناشویی والدین در زمانی که کودک آنها یک ساله است اضطراب کودک را درچهار سالگی پیش بینی می کند (مک هال و راسموسن[20]، 1998به نقل از بیگلز، برنچمنت، تاوسنت، 2006).
دیگر تحقیقات پیشنهاد کرده اند که بین کیفیت رابطه زناشویی و ادراک مادران از خلق و خوئی کودک تعامل وجود دارد که به ترتیب روی رفتارهای فرزند پروری آنها تاثیر می گذارد (مرتسکر، باد، هاورکاک، پوت[21]، 2004).
ارزیابی کیفیت رابطه زناشویی والدینی که کودکان با اختلالات اضطرابی دارند محدود صورت گرفته است، استرنبرگ (1996 به نقل از بیگلز، برنچمنت - تاوسنت، 2006) تفاوتی بین خود گزارشی والدین از کیفیت زناشویی شان در گروه بهنجار و گروه تک والدینی که کودکان با اختلال اضطرابی داشتند، پیدا نکرد. باوجود اینکه والدینی که کودکان خود را برای درمان اضطراب می آورند ممکن است در گزارش کردن مشکلات زناشویی دفاعی باشند.
3-3-2-2- هم والدینی[22]
هم والدینی به رفتارهایی اشاره دارد که والدین در برابر کودک نشان می دهند که والد دیگر را مورد حمایت یا عدم حمایت قرار می دهند چه در حضور یا غیبت او برای مثال ساختن یک تصور از والد غایب برای کودک.
در چندین مطالعه مشخص شده است که اضطراب کودک با ناهماهنگی واختلاف در هم والدینی (مثل کناره گیری به وسیله یکی از زوجین یا دخالت بیش ازحد در کار یکدیگر و تفاوت زیاد در بکار بردن عواطف) رابطه دارد (هال و راسموسن، 1998به نقل از بیگلز، برنچمنت، تاوسنت، 2006؛ کتز و لو[23]، 2004).
چندین مطالعه مشخص کرده اند که مادرانی که احساس می کنند به وسیله همسرشان حمایت می شوند، تعامل با کیفیت تری با فرزندشان برقرار می کنند (آماتو و رزاک[24]، 1994به نقل از بیگلز و برنچمنت- تاوسنت،2005) در مقابل مادرانی که از طرف همسرشان حمایت نمی شوند پرخاشگری و کنترل بیشتری نسبت به کودکانشان نشان می دهند (برونلی، واسرمن، راف، آلوارادو، کاربالو[25]، 1995نقل از بیگلز و برنچمنت- تاوسنت،2006) و در ادامه پدرانی که حمایت همسران را داشتند بیشتر با کودک مراوده داشتند و برعکس پدرانی که حمایت نمی شدند در رابطه باکودک منزوی تر بودند (لامب[26]، 1980 نقل از بیگلز و برنچمنت- تاوسنت،2006).
هم والدینی منفی ، مشابه تعارض زناشویی می تواند بر اضطراب کودک تاثیر گذار باشد به این طریق که اگر والدین یکدیگر را حمایت نکنند، این ممکن یک احساس ناایمنی در کودک ایجاد نماید.
4-3-2-2-تاثیر سازگاری زناشویی بر فرزند پروری و اضطراب کودک
تحقیقات الری و وایدر[27] (2005) نشان داده اند که میزان سازگاری زناشویی تا اندازه ای هماهنگ نبودن فرزند پروری را پیش بینی می کنند و هماهنگ نبودن فرزند پروری تا حدودی پیش بینی کننده واکنش افراطی والدین نسبت به کودک است که آن نیز به نوبه خود پیش بینی کننده مشکلات رفتاری کودک است. هم نظریه ها و هم شواهد تجربی، از امکان اثر تعدیل کنندگی هماهنگ نبودن فرزند پروری حمایت می کنند (بهرامی احسان و اسلمی،1388) اگر والدین استراتژی های حل تعارض ضعیفی داشته باشند، احتمالا در فرزند پروری ناهمخوانی دارند که آن نیز هیجان منفی را در کودک فرا می خواند(بولهر،آنتونی، کریشنکمر، استون[28] ،1997به نقل از بهرامی احسان و اسلمی،1388). روابط معنی داری بین سازگاری زناشویی و هماهنگ نبودن فرزند پروری و همچنین بین هماهنگ نبودن فرزند پروری و مشکلات رفتاری کودکان گزارش شده است (بلاک،1981،به نقل از الری و وایدر،2005). سازگاری زناشویی، به طور غیر مستقیم از طریق هماهنگ نبودن فرزند پروری با مشکلات رفتاری کودکان ارتباط دارد .
مطالعات نشان داده اند که حمایت والدین از خود مختاری فرزندان، منجر به پیامد های مثبت در دوره های مختلف رشد می شود(النو همکاران[29] ،1994؛ فرودیو همکاران[30] ،1999 ، به نقل از بهرامی احسان و اسلمی،1388). در ضمن، فرض شده است که رواط زناشویی والدین با توانایی والدین برای تشویق خود مختاری فرزندان، مرتبط است و همبستگی های معنا داری بین ادراک شرکت کنندگان از روابط زناشویی والدینشان و میزان خود مختاری که آنها به فرزندانشان می دهند، وجود دارد ( پیپ و کوان[31]، 2004؛ به نقل از الری و وایدر ، 2005) . کوان و کوان[32] (2000،به نقل از بهرامی احسان و اسلمی،1388) نیز بیان کردند که بین گسستگی های زناشویی والدین و تمایل پدران به این که نسبت به کودکانشان سرد تر، عصبانی تر و تحریک پذیر تر باشند و به روش دیکتاتورانه عمل کنند، ارتباط نزدیکی وجود دارد و مادرانی که از روابط با همسرانشان ناشاد هستند، تمایل دارند که بیشتر به سبک دیکتاتورانه عمل کنند تا اقتدارگرایانه.
بررسی ادبیات، تنوع گسترده ای از چارچوب های نظری در این خصوص را آشکار کرده است، اما تعداد کمی از چارچوب های نظری یکپارچه و منسجم دارند. در طول سال ها محققان متعددی پیشنهاد کرده اند که تعارض زناشویی به طور مستقیم علت مشکلات سازگاری فرزندان نیست، بلکه تعارض زناشویی بر فرزندان ، از طریق بدتر شدن رابطه والد- فرزند تاثیر می گذارد .
بیشتر تحقیقات در این زمینه از خانواده به عنوان یک سیستم یاد کرده اند و معتقدند که تعارض زناشویی به منزله تخریب کننده سیستم است که به شکست در روابط دیگر این سیستم منجر می گردد . با وجود عوامل بسیار ، سه راه اصلی پیشنهاد شده است که تعارض زناشویی ممکن است رابطه والد – فرزندی و از این رو سازگاری کودک را مورد تاثیر قرار دهد :
اولین راه از طریق نا همساری ( ناهماهنگی) در نظم دهی است. فرض شده است که تعارض در ازدواج به صورت منفی، بر هماهنگی و همسازی روش های نظم دهی و شیوه های فرزند پروری تاثیر می گذارد (جورلیس[33] ،1995 به نقل از بهرامی احسان و اسلمی،1388). نا هماهنگی در قانون ها، انتظارات و پاسخ به رفتار های کودک به مشکلات سازگاری متعددی در فرزندان منجر می گردد .
دومین راه ، یکی از انواع الگو های غیر عادی سه گوش سازی روابط زناشویی است. در سه گوش سازی، یک والد با کودک ، ضد والد دیگر متحد می شود یا از کودک به عنوان تعدیل کننده ی مشاجرات والدینی استفاده می شود و یا اینکه والدین آشفتگی های زناشویی خود را با سپر بلا قرار دادن کودک جایگزین می کنند (مارگولین،کریستنسن و جان[34] ،1996؛ به نقل از بهرامی احسان و اسلمی،1388).
در آخر این امکان وجود دارد که ارتباط بین تعارض زناشویی و شکست در رابطه ی والد-فرزندی، به دلیل روابط عاطفی والد-فرزند باشد. مداخله ی عاطفه به شکل های مختلفی نشان داده می شود. تکرار تعارض زناشویی، والدین را از نظر هیجانی تخلیه می کند که به کاهش توانایی شان جهت شناسایی و پاسخ به نیازهای هیجانی فرزندان شان منجر می گردد
(گلد برگ و استربروک[35]،1984؛به نقل از بهرامی احسان و اسلمی،1388).
4-3-2-2- اندازه خانواده، ترتیب تولد و تسلط خواهر و برادری
اندازه خانواده و ترتیب تولد مفاهیم به هم مرتبط هستند و نباید به صورت مستقل از هم در نظر گرفته شوند . زیمباردو[36] (1977، به نقل از بیگلز و برنچمنت- تاوسنت،2006).متوجه شد که فرزندهای اول و تک فرزندها نسبت به فرزندان دیگر،تمایل بیشتری به خجالتی بودن دارند. دو توضیح برای این یافته عنوان شده است : نخست اینکه فرض شده است که والدین ممکن است انتظارات بالاتری از فرزند اول و تک فرزند خود داشته باشند و در نتیجه این کودکان نسبت به شکست های اجتمایی بیشتر حساس شوند، دوم اینکه به خاطر اینکه آنها قدرت بیشتر و نابرابری دارند، فرزندان بعد از آنها نیاز دارند که مهارت های اجتماعی را سریع تر بدست آورند تا بتوانند برای نیاز هایشان در روابط خواهر و برادر ها مذاکره کنند.در مقابل ، یک نظریه ی زیستی–رفتاری[37] اظهار می کند که الگوهای معین هرمونی مسبب ظهور غلبه ی رفتاری است و بیشتر در فرزندان اول و فرزندان بعدی با فاصله(حداقل چهار سال)، صرف نظر از جنسیت وجود دارد(مک کوبی، دوِِئرینگ، جکلاین، کرایمر،1979، به نقل از بیگلز و برنچمنت- تاوسنت،2006).
تحقیقاتی که ارتباط بین ترتیب تولد و اضطراب کودک را مورد پژوهش قرار داده اند، نتایج متفاوتی را گزارش کرده اند. بعضی از پژوهش ها نشان دادند که فرزندان اول و تک فرزندها بیشتر خجالتی هستند (زیمباردو، 1997، به نقل از بیگلز و برنچمنت- تاوسنت،2006). اما در بیشتر یافته ها کودکان بعدی(که بعد از فرزند اول متولد شده اند) بیشتر خجالتی و عصبی بودند. از آنجایی که فرزندان اول تسلط رفتاری بیشتری داشتند، کودکانی که به شکل منفی تحت تسلط فرزندان بزرگ تر بودند ، بیشترعصبی بودند ، تسلط منفی می تواند در آشکار کردن سازوکاری که اضطراب بیشتر فرزندان کوچکتر توضیح دهد با اهمیت باشد. اینکه چه مکانیسم های دیگری در اضطراب بیشتر تک فرزند ها و فرزندان ارشد نقش دارد، شبیه انتظارات بیشتر والدین از تک فرزندها و فرزندان ارشد، نیازبه تحقیق دارد. یکی دیگر از سازوکارهایی که ممکن است ارتباطات خانوادگی و اضطراب را شکل دهد، تعارض/هرج و مرج و محافظت همشیره ها است.با توجه به این ، خانواده های پر جمعیت تر ممکن است شانس بیشتری برای داشتن یک زندگی بی نظم و متعارض داشته باشند و اینکه تسلط منفی فرزندان ممکن است توسط والدین اصلاح نشود.به عبارت دیگر ارتباطات مثبت بین فرزندان ممکن است از کودک در برابر عوامل منفی مثل تعارض والدین ، حمایت کند برای پاسخ به این سوالات تحقیقات بیشتری نیاز است (بیگلز و برنچمنت- تاوسنت،2006).
4-2-2- الگوبرداری والدین[38]
داده ها حاکی از همپوشی بالایی بین اختلالات اضطرابی والدین و کودک است. کودکان اضطرابی با رفتارهای اضطرابی والدین مواجهه بودند (مورس، استرنمن، مرکلباخ، و میسترز[39]، 1996). مشاهده اعمال وگفتار والدین به طریق اضطرابی ممکن است که کودکان آن را ترسناک تشخیص دهندو یاد بگیرید و نسبت به حوادث مشابه در آینده بیم داشته باشند.
الگوسازی اضطرابی به وسیله والدین همچنین ممکن است مسئول سوگیری هایی در ادراک کودک ازتهدید (خطر) ایجاد کند و یا احساس کنترل شخصی را محدود سازد. با وجود این شواهدی وجود دارد که الگوسازی والدین برای رشد اختلالات اضطرابی کودکان دامنه زیادی ندارد. گرونر، موریس، مرکلباخ،[40](1999) در پژوهش خود مشخص کردند والدینی که نسبت به رویدادها به طریق اضطرابی واکنش نشان می دهند باعث می شوند که کودکان آن موارد را ترسناک تشخیص دهند و نسبت به حوادث مشابه در آینده بیم داشته باشند.
5-2-2- فرزندپروری[41]
بسیاری از محققان ویژگی های عمومی رفتار والدین-کودک را در سه بعد تعریف نموده اند این ابعاد عبارتند از: الف- گرمی[42]: والدین با محبت به نیازها و علایق کودکان خود، بیش از نادیده انگاشتن و محروم کردن او پاسخ می دهند. ب- نظارت و کنترل[43]: والدین دارای این بعد رفتاری مایلند از نزدیک کودکان خود را نظاره کنند و معیارهای قاطعی برای رفتار داشته باشند و از فرزندان انتظار عملی کردن آنها را دارند ولی لزوماً آنها را تنبیه نمی کنند (برنت[44]، 1997به نقل از بهرامی احسان، باقرپورکماچالی، فتحی آشتیانی، احمدی،1387)؛ ج- بعد درگیر بودن[45]؛ والدین دارای این بعد تنها قادر هستند نگرش ها و رفتارهای کودکان خود را توصیف کنند و از نظر نگرشی کودک محورند (مکونی و مارتین[46]،1992 نقل از بهرامی احسان، کماچالی، فتحی آشتیانی، احمدی،1387).
با توجه به ابعاد رفتاری گرمی و کنترل، بامریند[47] (1991 به نقل از بهرامی احسان، باقرپورکماچالی، فتحی آشتیانی، احمدی،1387) سه نوع الگوی رفتاری والدین را ارائه نمود: الف- الگوی رفتاری قاطع و اطمینان بخش[48]؛ که با تقاضاها و پاسخ دهی بالامشخص می شود ب- الگوی رفتاری مستبد[49] نیز با تقاضاها و پاسخ دهی بالامشخص می شود، ج) الگوی رفتاری سهل گیر[50]؛ که با تقاضای کم و پاسخ دهی بالا مشخص می شود. الگوی تربیتی استبدادی بیشترین رابطه را با ناسازگاری های کودکان دارد.
1 - Stein, Jang & Livesley
2 - Kendler, Neale, Kessler, Heath & Eaves
3 - Beidel & Turner
1 - Manassis,Hudson,Webb & Albano
2 - Mancini
3 - Capps, Sigman, Sena, Henker & Whalen
4 - Thapar & McGuffin
5 - Behavior Inhibition
6 - Kagan, Reznick & Gibbons
7 - Schwartz, Snidman & Kagan
8 - Antony, Brown & Barlow
1 - Bögels & Brenchman- Toussain
2 - Attachment
3- Manassis, Bradley, Goldberg, Hood &Swinson
4 - Warren Huston Egeland & Sroufe
5- Barnett, Schaafsma , Guzman & Parker
1 - Cummings
2 - Hansell
3 - Goeke-Morey & Papp
4 - Hale & Rasmussen
1 - Mertesacker ,Bade, Haverkock & Pott
2 - Coparenting
3- Katz & Low
4 - Amato & Rezac
5 - Brunelli, Wasserman , Rauh, Alvarado & Caraballo
1 - Lamb
2- O'leary & Vidair
3 - Buehler, Antony, Krishnakumar & Stone
4 -Allen etal
5 -Frodi etal
1 - peep & Cowan
2- Cowan & Cowan
3- Jouriles
1- Margolin, Christensen & John
2 - Goldberg & Easterbrook
3 - Zimbardo
4- Bio-behavioral theory
[38] - Parental modelling
[39] - Muris, Steerneman, Merckelbach & Meesters
1 - Gruner, Muris & Merckelbach
2- parenting
3- warmish
4- Contorol
5- Berndt
6- Involvement
7- Maccoby & Martin
8- Baumrind
1- Authoritative
2 - Authoritarian
3 - Permissive